"مرا بشوی که پوشیده از خزه ی نامم!"
پ.ن:بی نام شدن...بی شکل شدن...بی خاطره شدن...
سوهان نگاهت کو؟...سوهان کلامت کجاست؟...که مرا جدا کند از این دنیای اسم ها و برچسب ها...
که چشم هایم را ببندد از این جهان و باز کند به جهانی دیگر...
حسابی ناامیدم از بودن جهانی دیگر...جهانی که در آن قوانین بهتری حکم فرما باشد.
و من فراموشش میکنم!...برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33
برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33
اگر بشود جلو جلو برای مردن وصیتی کرد فقط میگوم قبل مرگ برایم خبری از شمس بیاورند که با خیال راحت از خوشبختی اش چشمهایم را ببندم و بعدش هم مرا با کتابهایم و هندزفریم و عکسهای یادگاری ام قبر کنند.
پ.ن:در این دل اگر بتخانه ای بود به هوای این بود که تو بت ش باشی.تو صنمش باشی...
و من فراموشش میکنم!...برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 110 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33
برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33
رزیدنته وسط حرفاش جای فامیلی اصلیم منو با فامیلی ای که دکتر میم بشوخی منو اونجوری صدا میزد خطاب کرد..خشکم زد.برای اولین بار بود که در جا گرفتم مطلبو!
اینا درباره ما میشینن پیش هم دیگه حرف میزنن!میم...همش زیر سر اونه!
ولی عجب بیکارایی ن این رزیدنتا...فکر نمیکردم انقد خاله زنک باشن!
میم انگاری از من خوشش میاد اما من بعد بار اخری که دیدمش ازش بدم اومده...مردی که انقد مرد نباشه که پای اشتباه خودش واسته و گردن بگیره تقصیرشو به درد جرز لای در میخوره.
میم هم بار آخری همونجوری اومد به چشمم!
و من فراموشش میکنم!...برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33
از سرکار اومدم و خستم.
برم بخوابم که امشب کللللی مهمون داریم.خونمون قراره مهدکودک بشه امشب!
تنها تلاشی که واسه مهمونی امشب کردم درست کردن ژله بود که سریع درست کردم و ریختم تو قالب و گذاشتم یخچال..انگیزه این کارم هم فقط این بود که بچه هامون ژله خیلی دوست دارن.
و من فراموشش میکنم!...برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33
برچسب : نویسنده : exuviate بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:33